دود که از سوختن کاه برخیزد، دود که از آتش افکندن در کاه برآید: گلشن چو کرد مرد در او کاهدود گلخن شود ز دود سیه گلشنش، ناصرخسرو، ، در قدیم رسم بود که اگر داینی دین خود را نمی پرداخت طلبکار مقداری کاه بر در خانه او می آورد و دود میکرد و بدین مناسبت کاهدود گذاشتن و کاه دود کردن کنایه شده است از مطالبۀ جدی و سخت گرفتن بر بدهکار، (یادداشت مؤلف)
دود که از سوختن کاه برخیزد، دود که از آتش افکندن در کاه برآید: گلشن چو کرد مرد در او کاهدود گلخن شود ز دود سیه گلشنش، ناصرخسرو، ، در قدیم رسم بود که اگر داینی دین خود را نمی پرداخت طلبکار مقداری کاه بر در خانه او می آورد و دود میکرد و بدین مناسبت کاهدود گذاشتن و کاه دود کردن کنایه شده است از مطالبۀ جدی و سخت گرفتن بر بدهکار، (یادداشت مؤلف)
کیسه دارنده. آنکه دارای کیسه (پول و غیره) است. (فرهنگ فارسی معین) ، شخصی را گویند که چیزها را به هنگام ارزانی بخرد و نگاه دارد تا زمانی که آن جنس به غایت گرانی رسد، آنگاه بفروشد. (فرهنگ جهانگیری). شخصی را گویند که چیزها به وقت ارزانی بخرد و نگاه دارد و در ایام گرانی بفروشد. (برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که در ارزانی چیزها را به امید گرانی ذخیره کند. (آنندراج). محتکر. (فرهنگ فارسی معین). قسطار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کفر و دین را نیست در بازار عشق کیسه داری چون خم گیسوی تو. سنائی (از جهانگیری). هم اکنون این بازرگان برسد و نرخ صندل من کساد پذیرد، بروم و به حیلت صندلها از وی جدا کنم، پس بر شکل بیاعان و هیأت کیسه داران بیرون آمد و قدری چوب صندل با خود آورد. (سندبادنامه ص 300). از بس به زخمهای جگر کیسه کرده اند دلشاد گشته ام که شدم مرد کیسه دار. میر الهی همدانی (از آنندراج). ، بردارندۀ کیسه، قاصد و پیک. (ناظم الاطباء) ، جانوری از راستۀ کیسه داران. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کیسه داران شود
کیسه دارنده. آنکه دارای کیسه (پول و غیره) است. (فرهنگ فارسی معین) ، شخصی را گویند که چیزها را به هنگام ارزانی بخرد و نگاه دارد تا زمانی که آن جنس به غایت گرانی رسد، آنگاه بفروشد. (فرهنگ جهانگیری). شخصی را گویند که چیزها به وقت ارزانی بخرد و نگاه دارد و در ایام گرانی بفروشد. (برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که در ارزانی چیزها را به امید گرانی ذخیره کند. (آنندراج). محتکر. (فرهنگ فارسی معین). قُسطار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کفر و دین را نیست در بازار عشق کیسه داری چون خم گیسوی تو. سنائی (از جهانگیری). هم اکنون این بازرگان برسد و نرخ صندل من کساد پذیرد، بروم و به حیلت صندلها از وی جدا کنم، پس بر شکل بیاعان و هیأت کیسه داران بیرون آمد و قدری چوب صندل با خود آورد. (سندبادنامه ص 300). از بس به زخمهای جگر کیسه کرده اند دلشاد گشته ام که شدم مرد کیسه دار. میر الهی همدانی (از آنندراج). ، بردارندۀ کیسه، قاصد و پیک. (ناظم الاطباء) ، جانوری از راستۀ کیسه داران. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کیسه داران شود
محلی است در ارزنجان که در سال 639 هجری قمری بین بایجو نویان وغیاث الدین کیخسرو جنگی در این محل رخ داد. (از تاریخ مغول اقبال ص 146) : و در آن وقت سلطان روم غیاث الدین کیخسرو پسر علاءالدین بود به موضع کوسه داغ بابایجو نویان مصاف داد. (جامعالتواریخ رشیدی)
محلی است در ارزنجان که در سال 639 هجری قمری بین بایجو نویان وغیاث الدین کیخسرو جنگی در این محل رخ داد. (از تاریخ مغول اقبال ص 146) : و در آن وقت سلطان روم غیاث الدین کیخسرو پسر علاءالدین بود به موضع کوسه داغ بابایجو نویان مصاف داد. (جامعالتواریخ رشیدی)
سله و سبدی باشد که زنان پنبۀ رشته و ریسمان رشته شده را در آن گذارند. (برهان) (آنندراج). قفّه، کدوی خشک میان تهی که در وی زنان پنبه نهند. (منتهی الارب). عرناس، جای پاغندۀ پنبه زنان. (منتهی الارب). عرناسه. (مهذب الاسماء). کلادان، صندوق قماش که جوف آن امتعه می گذارند و از جایی بجایی میبرند. (از شعوری ج 2 ورق 251 ب)
سله و سبدی باشد که زنان پنبۀ رشته و ریسمان رشته شده را در آن گذارند. (برهان) (آنندراج). قَفَّه، کدوی خشک میان تهی که در وی زنان پنبه نهند. (منتهی الارب). عرناس، جای پاغندۀ پنبه زنان. (منتهی الارب). عرناسه. (مهذب الاسماء). کلادان، صندوق قماش که جوف آن امتعه می گذارند و از جایی بجایی میبرند. (از شعوری ج 2 ورق 251 ب)
آنکه بازی به کاسه کند از عالم شیشه باز، و آن چنان است که دو کاسۀ چینی پر از آب کنند و کاسه بازان واژون شده کاسها را بر پشت گذارند و بتحریک سرین آن را بجنبانند و بدوش خود رسانند و قطره ای آب از آن نمیریزد و بمجاز محیل و مکار را گویند. (آنندراج) : از حریفان قمار برده بسی کاسه بازی چنین ندیده کسی. میریحیی شیرازی (از آنندراج). و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 127 شود
آنکه بازی به کاسه کند از عالم شیشه باز، و آن چنان است که دو کاسۀ چینی پر از آب کنند و کاسه بازان واژون شده کاسها را بر پشت گذارند و بتحریک سرین آن را بجنبانند و بدوش خود رسانند و قطره ای آب از آن نمیریزد و بمجاز محیل و مکار را گویند. (آنندراج) : از حریفان قمار برده بسی کاسه بازی چنین ندیده کسی. میریحیی شیرازی (از آنندراج). و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 127 شود
نام رودخانه ای است غیر معلوم. (برهان). رودی است. (فهرست ولف). بموجب شاهنامه نام رودی است در سرزمین توران. (فرهنگ شاهنامه ص 213) : بسختی گذشت از در کاسه رود جهان را یخ و برف در کاسه بود. فردوسی (از جهانگیری). خبر شد به توران کز ایران سپاه سوی کاسه رود اندر آمد براه. فردوسی. برفتند یکسر سوی کاسه رود زبانشان از آن کشتگان پردرود. فردوسی
نام رودخانه ای است غیر معلوم. (برهان). رودی است. (فهرست ولف). بموجب شاهنامه نام رودی است در سرزمین توران. (فرهنگ شاهنامه ص 213) : بسختی گذشت از در کاسه رود جهان را یخ و برف در کاسه بود. فردوسی (از جهانگیری). خبر شد به توران کز ایران سپاه سوی کاسه رود اندر آمد براه. فردوسی. برفتند یکسر سوی کاسه رود زبانشان از آن کشتگان پردرود. فردوسی
نقاره خانه را گویند، چه کاسه بمعنی نقاره هم آمده است. (برهان). شاه بنظارۀ آن کاسه گاه گرم ترک راند فرس را براه. امیرخسرو (از آنندراج). ، جائی که نوبت شهریاران زنند، ساقی راهم میگویند. (برهان) ، کنایه از آسمان است. (برهان)
نقاره خانه را گویند، چه کاسه بمعنی نقاره هم آمده است. (برهان). شاه بنظارۀ آن کاسه گاه گرم ترک راند فرس را براه. امیرخسرو (از آنندراج). ، جائی که نوبت شهریاران زنند، ساقی راهم میگویند. (برهان) ، کنایه از آسمان است. (برهان)
ماهداذ، شخصی بود که اردشیر او را به مقام موبدان موبدی برگزید، (ایران درزمان ساسانیان ص 139)، بنا به نقل بندهشن پدر جد بهک یا باک که موبدان موبد عهد شاپور دوم (409 تا 479 میلادی) بوده است، (حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص ص 94)
ماهداذ، شخصی بود که اردشیر او را به مقام موبدان موبدی برگزید، (ایران درزمان ساسانیان ص 139)، بنا به نقل بندهشن پدر جد بهک یا باک که موبدان موبد عهد شاپور دوم (409 تا 479 میلادی) بوده است، (حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص ص 94)
آنکه ظروف شیشه یی و چینی و چوبی شکسته را با مفتولهای نازک بهم پیوندد کاسه دوز کلوا بند چینی بند زن، (کشتی) آلتی که پهلوانان کشتی گیر مشهور با اجازه استادان و مشایخ بکاسه زانوی خود می بسته و در وسط آن آیینه کوچکی نیز قرار میداده اند. این عمل کنایتی بود از اینکه زانوی صاحب کاسه بند بخاک نمیرسد (پرتو بیضایی. تاریخ ورزش باستانی ایران)
آنکه ظروف شیشه یی و چینی و چوبی شکسته را با مفتولهای نازک بهم پیوندد کاسه دوز کلوا بند چینی بند زن، (کشتی) آلتی که پهلوانان کشتی گیر مشهور با اجازه استادان و مشایخ بکاسه زانوی خود می بسته و در وسط آن آیینه کوچکی نیز قرار میداده اند. این عمل کنایتی بود از اینکه زانوی صاحب کاسه بند بخاک نمیرسد (پرتو بیضایی. تاریخ ورزش باستانی ایران)
آن که ظروف شیشه ای و چینی و چوبی شکسته را بند می زند، آلتی که پهلوانان کشتی با اجازه استادان و مشایخ به کاسه زانوی خود می بسته و در وسط آن آیینه کوچکی نیز قرار می دادند، این عمل کفایتی بود از این که زانوی صاحب کاسه بند ب
آن که ظروف شیشه ای و چینی و چوبی شکسته را بند می زند، آلتی که پهلوانان کشتی با اجازه استادان و مشایخ به کاسه زانوی خود می بسته و در وسط آن آیینه کوچکی نیز قرار می دادند، این عمل کفایتی بود از این که زانوی صاحب کاسه بند ب